من سر دخترم اصلا فکر نمیکردم به این زودی باردار بشم.یه روز عصری از مدرسه اومدم و به شوهرم گفتم چند روز عقب انداختم چه کار کنم.اونم گفت بریم از داروخانه یه بیبی چک بگیریم ببینیم چه خبر.خلاصه امدیم و بیبی چکو تا گذشتیم دوتا خطش پرنگ شد.تا چند ثانیه هاج واج نگاه شوهرم میکردم هم خوشحال بودم هم یه دفعه یه غمی اومد سراغم آخه از
مامانم دور بودم.ولی دیگه بعدش حالم بهتر شد البته باز از اینکه تو بغل شوهرم حسابی گریه کردم.بعدش هم زنگ زدم ایران به مامانم گفتم البته خاطرات حاملگی ...
ما را در سایت خاطرات حاملگی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hamelegi بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 1 دی 1401 ساعت: 11:37